سفرنامه فلکده
اقا از من به شما بعنوان برادر کوچکتر، بعنوان کسی که 4 تا عکس تو طبیعت داره نصیحت، گول این عکسای خوشگل طبیعت اینستاگرامی رو نخورید، برای اینکه این عکسا گرفته بشه طرف عملا پاره شده تا برسه به اون منطقه بکر حالا یا پیاده روی سنگین کرده یا از جاهای خطرناک رد شده یا کلی داستان دیگه داشته که تونسته یه عکس خفن بگیره. اگه واسه شرایط سخت و خوابیدن تو محیط سرد و ... آماده نیستید سمت جاهای بکر نرید.
نکته دوم اینکه همسفرهاتونم قبل از سفر یه تستی چیزی بگیرید ازشون ببینید ترس از حشره مشره نداشته باشن.🤦🏻♂️
ما با یه دوستی تصمیم گرفتیم با یه تور جدید بریم سمت جنگل فلکده، این گروه جدید که برنامه ریزیشون رو اگه میسپاردن دست کلثوم اکبری خیلی موفق تر بودن، معلوم نیست کی برنامه ریزی و زمان بندیشون رو انجام داده بود که ما 10 صبح راه افتادیم 7-8 شب رسیدیم محل کمپ اونم در شرایطی که نه ترافیک بود نه چیزی، فقط لیدر میگفت مسیر قشنگه دیگههه اروم میریم از مسیرم لذت ببریم.😕
تو راه ما یه جا زدیم بغل من حس کردم یه سوسک پرواز کنن اومد نشست رو سرم، یه دستی به موهام کشیدم و سوسکه پرید دوباره. ما نشستیم تو ماشین و راه افتادیم یهو دوستم گفت بزن بغل بزن بغل، گفتم چیشده؟ گفت هیچی بزن بغل سریع. گفتم ماشین خراب شد؟ تو گروه چیزی گفتن؟ گفت نه وایسا خلاصه ما وایسادیم گفتم چیه؟ گفت برو پایین سریع😐 گفتم خب چرا گفت برو پایین دیگه میگم، حالا ما هزار تا فکر کردیم گفتیم میخواد بزنه ما رو، میخواد جامون بذاره تو جاده خودش بره، موجی شده یه دفعه چیشده؟ خلاصه پیاده شدیم گفتم چیههه، گفت رو لباست سوسکه😐
خلاصه سوسکو پروندیم دوباره و اندکی فحش نثار این دوست گرام کردیم و نشستیم تو ماشین. گفتم خب چرا مثل آدم نمی گی؟ گفت نمیدونستم واکنشت چیه گفتم شاید یهو فرمون ماشین رو بپیچونی اینور اونور بریم تو باقالیا، گفتم خب وقتی وایساده بودیم چرا نگفتی دیگه؟ گفت اونم چون خودم میترسیدم گفتم شاید دوباره یهو بزنی روش پرتش کنی رو من بدتر بشه.
خلاصه رسیدیم ورودی جنگل، برامون نیسان گرفته بودن که با نیسان بریم تا کنار محل کمپمون، نیسانی عزیز اول که دهن ما رو صاف کرد تا برسه بالا، هرجا شاخه میدید میرفت سمتش که شاخه رو فرو کنه تو ما، بعد از کلی بانمک بازی ما رو تا یه جایی برد گفت پیاده شید دیگه اینجا پلش چوبیه من رد نمیشم پل میشکنه دیگه راهی نمونده اینجا رو پیاده برید اوکیه، پیاده راه افتادیم، تو هوای گرم و شرجی یه سربالایی رو رفتیم بالا بعد از 30-40 دقیقه رسیدیم، انقدر گرممون بود یه رودخونه داشت آبش یخ بود، بدون تفکر پریدیم تو رودخونه و یه کم از حرارتمون کم کردیم.
شام رو خوردیم و به فعالیتهای جانبی پرداختیم و وقت خواب شد. با این دوستمون رفتیم تو چادر جامون رو مرتب کردیم و خوابیدیم یه دفعه دیدم یه چیزی اومد رو صورت من. چراغو روشن کردم دیدم یه عنکبوت بزرگه، به قدری بزرگ بود که اگه شروع میکرد به تار زدن میتونست جفتمون رو ببافه به هم. این دوست عزیز چند ساعت قبل رفته بوده لباس عوض کنه در چادر رو نبسته بوده و پر جک و جونور کرده بود تو چادر رو. اونو انداختیم بیرون دوباره خوابیدیم نیم ساعت بعد این دوست عزیز یه چرخ زد تو خواب و خورد به من یهو با صدای بلند گفت اععععع. گفتم مرررض چتههه؟ گفت تو کی اومدی تو چادر؟😐
گفتم داداش تو خیلی اوضات خرابه، احیانا قارچی چیزی تو جنگل پیدا نکردی بخوری که؟ گفت نه گفتم خب خداروشکر. دوباره خوابیدیم یه ساعت بعد یه خانمی یهو شروع کرد با صدای بلند از چادر بغلیمون گفت واییییی واییییی وایییییی ما پشمامون ریخت گفتیم خفتش کردن؟ حیوونا حمله کردن بهش؟ تو جنگل خوابید دیوونه شد؟ تو همین فکرا بودیم که یهو به همسرش گفت من آخه به کی بگم باور میکنه که داشتم باهات حرف میزدم وسط حرفم خوابت بردددد. خب خواهر من اون خوابید چرا 50 نفر دیگه رو بیدار میکنی روانییی.
دوباره خوابیدیم یک ساعت بعد دیدم صدای خرناس میاد از بغل چادر، گفتم هیچی دیگه فقط خرس کم داشتیم اینجا اینم اومد و تکمیل کرد شبمون رو. بعد سایش رو دیدم، دیدم گاوه اومده یه سر بزنه به چادرا ببینه چیزی گیرش میاد یا نه و بعد رفت.
فردا هم رفتیم یه کم چرخیدیم تو جنگل و دیگه تایم برگشت رسید، 2 ساعت معطل موندیم تا تویوتاهاشون بیاد. 2 تا تویوتا اومد پشت هر کدومش 10-15 نفر سوار شدن، دوتا دختر هم نشستن جلو این راننده رو دیگه جو نگرفت؟ فقط تک چرخ نزد با ماشینش، یعنی هر کاری که میشد این کرد. رسیدیم دم پل چوبی، اون یکی تویوتا مسافراشو پیاده کرد و بعد از رو پل رد شد، اما این مردک جوگیر گفت نه بشینید میرم رد میشم، حالا ما از ترس به خودمون ترسیده بودیم تا این مستر ژانگولر پل رو رد کرد خلاصه و بعدش دیگه انگار خارشش برطرف شده بود 5 دقیقه آخر رو درست رانندگی کرد و بالاخره سالم رسیدیم به ماشینامون و برگشتیم تهران😉
هیچ نظری تا کنون ثبت نشده!!